هیئت عزاداران انصار الحسین کوی شمس
السلام علیک یا ابا عبدالله
یک شنبه 17 بهمن 1398برچسب:, :: 13:25 :: نويسنده : رضا واعظی بسم رب الشهدا والصدیقین منت خدای را عز و جل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزیدنعمت. این وبلاگ جهت ترویج دین اسلام و مذهب شیعه طراحی شده و امیدوارم که مورد توجه آقا امام زمان قرار بگیره. این هیئت در سال 1372در محله ای به نام شمس آباد در جنوب شرقی تبریز شروع به فعالیت کرد. این هیئت همچون سایر هیئات حسینی افراد مفید وبا ایمانی قوی به جامعه تحویل داده.کمی هم میخوام درباره مراسم هیئت بگم. در مراسم اصلی این هیئت که در روز های عاشورا و تاسوعای حسینی است،مراسمی با شکوه برگزار می کند که دل هر عاشق امام حسین را به وجد می آورد.در طول دهه محرم که به علت اذیت نکردن مردم هیئت در داخل برگزار میشود برنامه های مختلفی از جمله شاه حسین گویان نشسته است که در هیچ جای دنیا این عمل انجام نشده دیده می شود.در این قسمت از مراسم افراد به طور نشسته اشعاری را زمزمه می کنند.در این مراسم که افراد به دوگروه تقسیم می شوند در مقابل هم به هم پاسخ میدهند به طور مثال زمانی که گروهی فریاد میزند"شاه حسین" گروه دیگر با صدای بلند وبا فریاد"واحسین"جوابگوی آنها هستند. مراسم دیگری که در این هیئت برگزار میشود مانند دیگ هیئات است که با تلاوت قرآن کریم آغاز میشود و با تفسیر کردن آیات تلاوت شده مجلس را مزین می کنند.بعد از این احکام شرعی گفته شده و یا به سوالات مردم در این مورد پاسخ می دهند.بلافاصله بعد از آن روحانی هیئت شروع به سخنرانی می کند که بعد از فرمایشات ایشان مراسم شاه حسین گویان نشسته شروع می شودو نهایتا مراسم سینه زنی و عزاداری انجام شده ود آخر سر هیئت امنا در مورد برنامه جلسه بعدی و یا حل کردن مشکلات افرادی که مستحق کمک هستند دور هم جمع می شوند تا شاید بتوانند مشکل آن فرد را برطرف کنندمجلس در روز سه شنبه تاریخ 14/4/90 در منزل آقای هدایت شکری جهت صرف شام و عزاداری به آدرس تبریز آخر گلشهر 24متری گلسرخ شرقی منعقد میباشد. یک شنبه 17 بهمن 1389برچسب:, :: 13:24 :: نويسنده : رضا واعظی چقدر خوب است که انسان داراییها و اموال خود را نیز از خود نداند و اموال او برای جهاد در راه خدا باشد. برخی از انسانها مال حلالی دارند و مال آنها برای اجتماع مفید است؛ امّا برخی دیگر، هیچ نفعی به دیگران نمیرسانند. به کسی دل ببندیم که او، همه چیز است. بیاییم با خدا رفاقت کنیم. لااقل همان اندازه که برای رفیق و دوست خود مایه میگذاریم، برای خدا هم ارزش قایل شویم. آن وقت متوجه خواهیم شد... یک شنبه 17 بهمن 1389برچسب:, :: 13:24 :: نويسنده : رضا واعظی یك شب مهلت براى راز و نیازپس عباس علیهالسلام نزد سپاهیان دشمن بازگشت و از آنها شب عاشورا را - براى نماز و عبادت - مهلت خواست. عمربن سعد در موافقت با این درخواست، مردد بود، و سرانجام از لشكریان خود پرسید كه: چه باید كرد؟! عمرو بن حجاج گفت: سبحان الله! اگر اهل دیلم (كنایه از مردم بیگانه) و كفار از تو چنین تقاضایى مىكردند سزاوار بود كه با آنها موافقت كنى! قیس بن اشعث گفت: درخواست آنها را اجابت كن، به جان خودم سوگند كه آنها صبح فردا با تو خواهند جنگید. ابن سعد گفت: به خدا سوگند كه اگر بدانم چنین كنند، هرگز با درخواست آنها موافقت نكنم.(1) و عاقبت، فرستاده ابن سعد به نزد عباس بن على علیهالسلام آمد و گفت: ما به شما تا فردا مهلت مىدهیم، اگر تسلیم شدید شما را به نزد عبیدالله بن زیاد خواهیم فرستاد! و اگر سر باز زدید، دست از شما بر نخواهیم داشت.(2)
امام علیهالسلام یاران خود را نزدیك غروب به نزد خود فراخواند. على بن الحسین علیهالسلام مىفرماید: من نیز خدمت پدرم رفتم تا گفتار او را بشنوم در حالى كه بیمار بودم، پدرم به اصحاب خود مىفرمود: "اثنى على الله احسن الثنأ و احمده على السرأ و الضرأ، اللهم انى احمدك على ان اكرمتنا بالنبوة و جعلت لنا اسماعا و ابصارا و افئده و علمتنا القرآن و فقهتنا فى الدین فاجعلنا لك من الشاكرین، اما بعد فانى لا اعلم اصحابا او فى ولا خیرا من اصحابى ولا اهلبیت ابر ولا اوصل من اهلبیتى فجزاكم الله جمیعا عنى خیرا. الا و انى لاظن یومنا من هؤلأ الاعدأ غدا و انى قد اذنت لكم جمیعا فانطلقوا فى حل لیس علیكم منى ذمام، هذا اللیل قد غشیكم فاتخذوه و جملا و لیاخذ كل رجل منكم بید رجل من اهلبیتى فجزاكم الله جمیعا ثم تفرقوا فى البلاد فى سوادكم و مدائنكم حتى یفرج الله فان القوم یطلبوننى و لو اصابونى لهوا عن طلب غیرى."(3)
من یارانى بهتر و با وفاتر از اصحاب خود سراغ ندارم و اهلبیتى فرمانبردارتر و به صله رحم پاى بندتر از اهلبیتم نمىشناسم، خدا شما را به خاطر یارى من جزاى خیر دهد! من مىدانم كه فردا كار ما با اینان به جنگ خواهد انجامید. من به شما اجازه مىدهم و بیعت خود را از شما بر مىدارم تا از سیاهى شب براى پیمودن راه و دور شدن از محل خطر استفاده كنید و هر یك از شما دست یك تن از اهلبیت مرا بگیرید و در روستاها و شهرها پراكنده شوید تا خداوند فرج خود را براى شما مقرر دارد. این مردم، مرا مىخواهند و چون بر من دست یابند با شما كارى ندارند. خداى را ستایش مىكنم بهترین ستایشها و او را سپاس مىگویم در خوشى و ناخوشى. بار خدایا! تو را سپاسگزاریم كه ما را به نبوت گرامى داشتى و علم قرآن و فقه دین را به ما كرامت فرمودى و گوشى شنوا و چشمى بینا و دلى آگاه به ما عطا كردى، ما را از زمره سپاسگزاران قرار بده. من یارانى بهتر و با وفاتر از اصحاب خود سراغ ندارم و اهلبیتى فرمانبردارتر و به صله رحم پاى بندتر از اهلبیتم نمىشناسم، خدا شما را به خاطر یارى من جزاى خیر دهد! من مىدانم كه فردا كار ما با اینان به جنگ خواهد انجامید. من به شما اجازه مىدهم و بیعت خود را از شما بر مىدارم تا از سیاهى شب براى پیمودن راه و دور شدن از محل خطر استفاده كنید و هر یك از شما دست یك تن از اهلبیت مرا بگیرید و در روستاها و شهرها پراكنده شوید تا خداوند فرج خود را براى شما مقرر دارد. این مردم، مرا مىخواهند و چون بر من دست یابند با شما كارى ندارند.
برادران امام و فرزندان و برادرزادگان او و فرزندان عبدالله بن جعفر (فرزندان حضرت زینب علیهاالسلام) به امام عرض كردند: ما براى چه دست از تو برداریم؟ براى این كه پس از تو زنده بمانیم؟! خدا نكند كه هرگز چنین روزى را ببینیم. ابتدا عباس بن على علیهالسلام این سخن را گفت و بعد دیگران از او پیروى كردند و جملاتى همانند، بر زبان راندند. پس امام علیهالسلام روى به فرزندان عقیل نمود و فرمود: شما را كشته شدن مسلم كافى است، بروید كه من شما را اذن دادم. آنها گفتند: سبحان الله! مردم چه مىگویند؟! مىگویند ما بزرگ و سالار خود و عموزادگان خود كه بهترین مردم بودند در دست دشمن رها كردیم و با آنها به طرف دشمن تیرى رها نكردیم و نیزه و شمشیرى علیه دشمن به كار نبردیم!! نه! به خدا سوگند چنین نكنیم، بلكه خود و اموال و اهل خود را فداى تو سازیم و در كنار تو بجنگیم و هر جا كه روى كنى با تو باشیم، ننگ باد بر زندگى پس از تو. سپس مسلم بن عوسجه بپا خاست و گفت: بهانه ما در پیشگاه خدا براى تنها گذاردن تو چیست؟! به خدا سوگند این نیزه را در سینه آنها فرو برم و تا دسته این شمشیر در دست من است بر آنها حمله كنم، و اگر سلاحى نداشته باشم كه با آن بجنگم سنگ برداشته و به طرف آنها پرتاب مىكنم، به خدا سوگند كه ما تو را رها نكنیم تا خدا بداند كه حرمت پیامبر را در غیبت او درباره تو محفوظ داشتیم، به خدا قسم اگر بدانم كه كشته مىشوم و بعد زنده مىشوم و سپس مرا مىسوزانند و دیگر بار زنده مىگردم و سپس در زیر پاى ستوران بدنم در هم كوبیده مىشود و تا هفتاد بار این كار را در حق من روا بدارند، هرگز از تو جدا نگردم تا در خدمت تو به استقبال مرگ بشتابم، و چرا چنین نكنم كه كشته شدن یك بار است و پس از آن كرامتى است كه پایانى ندارد. پس از او زهیربن قین برخاست و گفت: به خدا سوگند دوست دارم كشته شوم، باز زنده گردم، و سپس كشته شوم، تا هزار مرتبه، تا خدا تو را و اهلبیت تو را از كشته شدن در امان دارد! و بعد از زهیر گروه دیگرى از اصحاب سخنانى حماسى بر زبان جارى كردند، و امام علیهالسلام در حق آنها دعاى خیر فرمود و به خیمه خود بازگشت.(4) و (5)
سپاه عمر بن سعد رو به سوى خیمهها نموده و اطراف خیام امام حسین علیهالسلام را محاصره كردند با خندقى كه به دستور امام علیهالسلام در اطراف خیمهها حفر شده بود و در آن آتش افروخته بودند، برخورد كردند، شمر بن ذى الجوشن (علیه اللعنه) نعره بر آورد كه: اى حسین! پیش از فرا رسیدن قیامت و آتش دوزخ، به استقبال آتش رفتهاى؟!
در شب عاشورا به محمدبن بشیر حضرمى خبر دادند كه فرزندت در سر حد رى اسیر شده است، او در پاسخ گفت: ثواب مصیبت او و خود را از خداى متعال آرزو مىكنم و دوست ندارم كه فرزندم اسیر باشد و من بعد از او زنده بمانم. امام حسین علیهالسلام چون سخن او را شنید، فرمود: خدا تو را بیامرزد، من بیعت خود را از تو برداشتم، بر و در رهایى فرزندت از اسارت بكوش. محمدبن بشیر گفت: در حالى كه زنده هستم طعمه درندگان گردم اگر چنین كنم و از تو جدا شوم. امام علیهالسلام فرمود: پس این لباسها را به فرزندت كه همراه توست بده تا در نجات برادرش به مصرف برساند. نوشتهاند كه: امام پنج جامه به او داد كه هزار دینار ارزش داشت.(6) قاسم بن حسن علیهالسلام به امام علیهالسلام عرض كرد: آیا من هم در شمار شهیدانم؟ امام علیهالسلام با عطوفت و مهربانى فرمود: اى فرزندم! مرگ در نزد تو چگونه است؟ عرض كرد: اى عمو! مرگ در كام من از عسل شیرینتر است! و چه زیبا است این شعر در توصیف این نوجوان: گرچه من خود كودكى نو رستهام لیك دست از زندگانى شستهام كرده در روز ولادت مام من باز با شهد شهادت كام من امام علیهالسلام فرمود: عمویت به فداى تو باد! آرى تو نیز از شهیدان خواهى بود آن هم پس از رنجى سخت، و پسرم عبدالله نیز كشته خواهد شد. قاسم گفت: اى عمو! مگر لشكر دشمن به خیمهها هم حمله مىكنند تا عبدالله شیرخوار هم شهید شود؟! امام علیهالسلام فرمود: عمویت به فدایت تو باد! عبدالله كشته خواهد شد هنگامى كه دهانم از شدت عطش خشك شود و به خیمهها آمده آب با شیر طلب كنم و چیزى نیابم، فرزندم عبدالله را طلب مىكنم تا از رطوبت دهانش بنوشم، چون او را نزد من آوردند قبل از آن كه لبانم را بر دهان او بگذارم، شقاوت پیشهاى از لشكریان دشمن، گلوى فرزند شیر خوارم را با تیر پاره كند و خون او بر دستانم جارى شود، آنگاه است كه دست به آسمان بلند كنم و از خدا طلب صبر نمایم و به ثواب او دل بندم، در این حال نیزههاى دشمن مرا به سوى خود خواند و آتش از خندق پشت خیمهها زبانه كشد و من بر آنها حمله خواهم كرد و آن لحظه، تلخترین لحظه دنیاست و آنچه خدا خواهد، واقع شود. على بن الحسین علیهالسلام فرمود: قاسم با شنیدن این سخنان زار زار گریست و ما نیز گریستیم و بانگ شیون و زارى از خیمهها بلند شد.(7)
از على بن الحسین علیهالسلام نقل شده است كه فرمود: چون پدرم به اصحاب فرمودند كه بیعت خود را از شما برداشتم و شما آزاد هستید، اصحاب و یاران آن حضرت بر فداكارى و وفادارى خود تا مرز شهادت در كنار امام پافشارى نمودند. امام در حق آنها دعا كرده فرمودند: سرهاى خود را بلند كنید و جایگاه خود را ببینید! یاران و اصحاب امام نظر كرده و جایگاه و مقام خود را در بهشت مشاهده كردند و امام علیهالسلام منزلت رفیع هر كدام را به آنها نشان مىداد.(8) بعد از این معجزه امام علیهالسلام بود كه اصحاب با سینههاى فراخ و صورتهاى بر افروخته به استقبال نیزهها و شمشیرها مىرفتند تا زودتر به جایگاهى كه در بهشت دارند، برسند.(9)
امام علیهالسلام فرمان داد تا مقدارى چوب و نى كه در پشت خیمهها بود، در محلى كه اصحاب امام در شب عاشورا مانند خندق در اطراف خیمهها حفر كرده بودند، بریزند، زیرا هر لحظه احتمال شبیخون دشمن از پشت خیمهها مىرفت. امام علیهالسلام دستور داد به محض حمله دشمن، آن چوبها و نىها را آتش زنند تا راه ارتباطى دشمن با خیمهها قطع شود و فقط از یك قسمت كه یاران امام مستقر بودند، نبرد صورت پذیرد، و این تدبیر براى اصحاب امام بسیار سودمند بود.(10)
امام حسین علیهالسلام برخاست و آب بر رویش پاشید تا به هوش آمد و فرمود: اى خواهر! تقواى خدا را پیشه كن و به شكیبایى خود را تسلى ده و بدان كه اهل زمین مىمیرند و اهل آسمان نمىمانند و هر چیزى فانى شود مگر خدا، همان خدایى كه خلق را به قدرت خود آفرید و باز آنها را برانگیزاند و باز گرداند و او خداى فرد و واحد است، پدرم بهتر از من، مادرم بهتر از من و برادرم بهتر از من بودند و رفتند، من و هر مسلمانى باید از رسول خدا سرمشق بگیریم و در بلاها و مصیبتها عنان اختیار خود را از دست ندهیم.
امام علیهالسلام از خیمه بیرون آمد و به اصحاب فرمان داد كه خیمهها را نزدیك یكدیگر قرار داده و طناب بعضى را در بعض دیگر ببرند و لشكر دشمن را در روبروى خود قرار داده و خیمهها را در پشت سر و طرف راست و چپ خود قرار دهند به گونهاى كه خیمهها در سه طرف آنها قرار بگیرد و اصحاب امام فقط از قسمت روبرو با دشمن مواجه شوند.(11) سپس امام و یارانش به جایگاه خود بازگشتند و تمام شب را به نماز گزاردن و استغفار و دعا و تضرع سپرى كردند و آن شب اصلاً نخوابیدند.(12)
امام علیهالسلام حضرت على اكبر را با سى نفر سواره و بیست نفر پیاده فرستاد تا آب آوردند، آنگاه روى به یاران خود نموده و فرمودند: برخیزید و آب بنوشید كه این آخرین توشه شماست، و وضو گرفته و غسل كنید و لباسهاى خود را بشوئید تا كفن شما باشد.(13)
على بن الحسین علیهالسلام مىگوید: من شب عاشورا در كنارى نشسته بودم و عمهام زینب نیز نزد من بود و مرا پرستارى مىكرد، ناگهان پدرم برخاست و به خیمه دیگرى رفت و جوین(14) غلام ابى ذر غفارى در خدمت آن حضرت بود و شمشیر او را اصلاح مىكرد، و پدرم این اشعار را مىخواند: "یا دهر اف لك من خلیلكم لك بالاشراق و الاصیل من صاحب و طالب قتیلو الدهر لا یقنع بالبدیل و انما الامر الى الجلیلو كل حى سالك سبیلى."(15) این اشعار را پدرم دو یا سه بار تكرار كرد، من مقصود او را یافتم، پس بغض گلویم را گرفت ولى خوددارى كرده و سكوت كردم و دانستم كه بلا نازل گردیده است. اما عمهام زینب چون اشعار امام را شنید به خاطر رقت قلب و احساس لطیفى كه داشت نتوانست خود را نگاه دارد و بپا خاست در حالى كه لباسش به زمین كشیده مىشد، نزد پدرم رفت و گفت: واى از این مصیبت! اى كاش مرا مرگ در كام خود مىگرفت و زندگانى مرا تمام مىكرد! امروز مادرم فاطمه، و پدرم على، و برادرم حسن در كنارم نیستند، اى جانشین گذشتگان و پناه بازماندگان. پس امام حسین علیهالسلام به سوى خواهر نگریست و فرمود: خواهرم! شكیبایى تو را شیطان نرباید! و چشمان آن حضرت را اشك فرا گرفت و گفت: اگر مرغ قطا را به حال خود گذارده بودند، مىخوابید.(16) عمهام گفت: آیا تو را به ستم خواهند كشت و این دل مرا بیشتر جریحهدار كرده و مىسوزانند؟! پس به روى خود سیلى زد و گریبان چاك كرد و بیهوش افتاد.
قاسم بن حسن علیهالسلام به امام علیهالسلام عرض كرد: آیا من هم در شمار شهیدانم؟ امام علیهالسلام با عطوفت و مهربانى فرمود: اى فرزندم! مرگ در نزد تو چگونه است؟ عرض كرد: اى عمو! مرگ در كام من از عسل شیرینتر است! امام حسین علیهالسلام برخاست و آب بر رویش پاشید تا به هوش آمد و فرمود: اى خواهر! تقواى خدا را پیشه كن و به شكیبایى خود را تسلى ده و بدان كه اهل زمین مىمیرند و اهل آسمان نمىمانند و هر چیزى فانى شود مگر خدا، همان خدایى كه خلق را به قدرت خود آفرید و باز آنها را برانگیزاند و باز گرداند و او خداى فرد و واحد است، پدرم بهتر از من، مادرم بهتر از من و برادرم بهتر از من بودند و رفتند، من و هر مسلمانى باید از رسول خدا سرمشق بگیریم و در بلاها و مصیبتها عنان اختیار خود را از دست ندهیم. امام علیهالسلام خواهر خود را با اینگونه سخنان تسلى داد و به او گفت: تو را به خدا كه در مصیبت من گریبان خود را چاك مزن، و صورت خود را مخراش، و پس از شهادتم شیون و زارى مكن. على بن الحسین علیهالسلام مىگوید: پس از این كه عمهام آرام گرفت پدرم او را در كنار من نشانید.(17)
نوشتهاند: سى نفر از اهل كوفه كه در لشكر عمر بن سعد بودند به او گفتند: چرا هنگامى كه فرزند دختر رسول خدا به شما سه مسأله را پیشنهاد مىكند تا جنگى در نگیرد، شما هیچ كدام را نمىپذیرید؟! و پس از این اعتراض، از لشكر ابن سعد جدا شده و به اردوى امام پیوستند.(18)
ضحاك بن عبدالله مشرقى مىگوید: چون شب فرا رسید، امام حسین علیهالسلام و اصحابش تمامى شب را به نماز و استغفار و دعا و تضرع و درگاه الهى بسر بردند. گروهى از سواره نظام ابن سعد كه شبانه نگهبانى مىدادند در اول شب از كنار خیمههاى ما گذشتند در حالى كه امام حسین علیهالسلام این آیه را تلاوت مىفرمود (ولا یحسبن الذین كفروا انما نملى لهم خیر لانفسهم انما نملى لهم لیزادادوا اثما و لهم عذاب مهین ما كان الله لیذر المؤمنین على ما انتم علیه حتى یمیز الخبیث من الطیب.) (19)، یكى از آنها گفت: به خداى كعبه قسم كه ما همان پاكان هستیم كه از شما جدا گردیدهایم!! او مىگوید: من او را شناختم به بریر بن خضیر گفتم: این مرد را مىشناسى؟ بریر گفت: نه. گفتم: او ابو حرب سبیعى است كه عبدالله بن شهر نام دارد و مردى شوخ و دلاور است و سعیدبن قیس به علت جنایتى كه انجام داده بود او را به زندان افكند. بریر بن خضیر به او گفت: اى فاسق! گمان مىكنى كه خدا تو را در زمره پاكان قرار داده است؟! او به بریر بن خضیر گفت: تو كیستى؟! گفت: من بریر بن خضیرم. او گفت اى بریر! به خدا سوگند كه بر من بسیار گران است كه به دست من هلاك شوى.
امام علیهالسلام از خیمه بیرون آمد و به اصحاب فرمان داد كه خیمهها را نزدیك یكدیگر قرار داده و طناب بعضى را در بعض دیگر ببرند و لشكر دشمن را در روبروى خود قرار داده و خیمهها را در پشت سر و طرف راست و چپ خود قرار دهند به گونهاى كه خیمهها در سه طرف آنها قرار بگیرد و اصحاب امام فقط از قسمت روبرو با دشمن مواجه شوند. سپس امام و یارانش به جایگاه خود بازگشتند و تمام شب را به نماز گزاردن و استغفار و دعا و تضرع سپرى كردند و آن شب اصلاً نخوابیدند. بریر گفت: آیا مىتوانى از آن گناهان بزرگى كه مرتكب شدهاى، توبه كنى و به سوى خدا باز گردى؟ به خدا قسم كه پاكیزگان مائیم و شما همه پلیدید. گفت: من هم بر درستى سخن تو گواهى مىدهم! ضحاك بن عبدالله به او گفت: واى بر تو! این معرفت چه سودى به حال تو دارد؟! گفت: فدایت شوم! پس چه كسى ندیم یزید بن عذره باشد كه هم اكنون با من است؟! بریر گفت: تو مردى سفیه و نادانى، پس او بازگشت. نگهبانان ما آن شب عزرة بن قیس احمسى و سواران او بودند.(20)
امام علیهالسلام دستور دادند تا خیمهاى را جهت استحمام و غسل اختصاص دهند، عبدالرحمن و بریر بن خضیر بر در آن خیمه به نوبت ایستاده بودند تا داخل شده و خود را نظافت كنند. بریر با عبدالرحمن مزاح و شوخى مىكرد! عبدالرحمن گفت كه: حالا وقت مزاح نیست! بریر گفت: خویشان من مىدانند كه من هرگز نه در جوانى و نه در كهولت، اهل شوخى نبودهام ولى چون به من بشارت سعادت داده شده است سر از پا نمى شناسم و فاصله میان خود و بهشت را جز شهادت نمىبینم.(21)
امام در نیمه شب بیرون آمد و خیمهها و تپههاى اطراف را نگاه مىكرد، نافع بن هلال هم از خیمه بیرون آمده و به دنبال حضرت حركت مىكرد، امام از نافع پرسید: چرا به دنبال من مىآیى؟! نافع گفت: یابن رسول الله! دیدم كه شما به طرف لشكر دشمن مىروید، بر جان شما بیمناك شدم. امام فرمود: من اطراف را بررسى مىكنم تا ببنیم كه فردا دشمن از كجا حمله خواهد كرد. نافع مىگوید كه: امام علیهالسلام بازگشت در حالى كه دست مرا گرفته و مىفرمود: به خدا سوگند این وعدهاى است كه در آن خلافى نیست؛ پس به من فرمود: این راه را كه در میان دو كوه قرار گرفته، مشاهده مىكنى؟ هم اكنون در این تاریكى شب، از این راه برو خود را نجات بده! نافع بن هلال خود را بر قدمهاى امام انداخت و گفت: مادرم در سوگم بگرید اگر چنین كنم، خدا بر من منت نهاده كه در جوار تو شهید شوم. سپس امام علیهالسلام داخل خیمه زینب گردید، نافع مىگوید: من در بیرون خیمه ایستاده و منتظر آن حضرت بودم، شنیدم كه حضرت زینب به امام مىگفت: آیا از تصمیم یارانت آگاهى؟ و مىدانى كه تو را فردا رها نخواهند كرد؟! امام علیهالسلام فرمود: همانگونه كه كودك به پستان مادر علاقمند است، آنها نیز به شهادت علاقه دارند! نافع مىگوید: چون این سخن را شنیدم نزد حبیب بن مظاهر آمده و او را از جریان امر آگاه ساختم، حبیب گفت: اگر منتظر دستور امام نبودم، همین الان به دشمن حمله مىكردم. نافع مىگوید: به او گفتم: امام هم اكنون نزد خواهرش زینب است، آیا ممكن است اصحاب را جمع نموده و آنها سخنى بگویند كه زنها آرامش پیدا كنند؟ حبیب، یاران امام را صدا كرد، همگى آمدند و در كنار خیمههاى آل البیت فریاد بر آوردند كه: اى خاندان رسول خدا! این شمشیرهاى ماست، قسم خوردهایم كه آنها را در غلاف نكرده و با دشمن شما مبارزه كنیم، و این نیزههاى ماست كه در سینه دشمن قرار خواهد گرفت. پس زنان از خیمهها بیرون آمده و گفتند: اى جوانمرادان پاك سرشت! از دختران پیامبر و فرزندان امیرالمؤمنین حمایت كنید. و به دنبال این سخن، همه اصحاب گریستند.(22)
به هنگام سحر، امام حسین علیهالسلام به خوابى سبك فرو رفت، و چون بیدار شد فرمود: یاران من! مىدانید هم اكنون در خواب چه دیدم؟ اصحاب گفتند: یابن رسول الله چه دیدى؟ فرمود: سگانى را دیدم كه به من حمله مىكردند تا مرا پاره پاره كنند، و در میان آنها سگى دو رنگ را دیدم كه نسبت به من از دیگر سگان وحشىتر و خون آشامتر بود! گمان مىكنم آن مرا خواهد كشت مردى باشد ابرص! و در دنباله این خواب، جدم رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم را دیدم كه تعدادى از اصحابش همراه او بودند و به من فرمود: فرزندم! تو شهید آل محمدى و اهل آسمانها و كروبیان عالم بالا از مژده آمدنت شادى مىكنند و امشب به هنگام افطار نزد من خواهى بود، شتاب كن و كار را به تأخیر مینداز! این فرشتهاى است كه از آسمان فرود آمده است تا خون تو را گرفته و در شیشه سبز رنگى قرار دهد. یاران من! این خواب گویاى آن است كه اجل نزدیك و بى تردید هنگام رحیل و كوچ از این جهان فانى فرا رسیده است.(23)
سپیده دم امام علیهالسلام با اصحابش نماز صبح را خوانده و دست مباركش را به سوى آسمان برداشت و گفت: "اللهم انت ثقتى فى كل كرب و رجائى فى كل شده، و انت لى فى كل امر نزل بى ثقه وعده، كم من هم یضعف فیه الفواد و تقلّ فیه الحیله و یخذل فیه الصدیق و یشمت فیه العدو نزلته بك و شكوته الیك رغبته منى الیك عمن سواك ففرجته و كشفته فانت ولى كل نعمه و صاحب كل حسنه و منتهى كل رغبه؛ خداوندا! تو پناه منى در مشكلها، و امید منى در سختیها، و ملجأ و یاورم هستى در آنچه كه بر من نازل شود؛ پروردگارا! از چه دل زخمهاى رنج آورى كه قلب را شكسته و چاره را گسسته و دوست را به ناروائى داشته و نیش دشمن را به همراه، به تو شكایت مىكنم كه امید به تو بىنیازى از دل دادن با دیگرى است، پس بگشاى درهاى بسته را و بنماى روزنههاى امید را كه تو راست تمام نعمتها و از آن توست همه خوبیها و تویى تنها مقصود آرزوها." سپس امام علیهالسلام بپا خاست و خطبه خواند و حمد و ثناى الهى نمود و به اصحابش فرمود: خداى عزوجل به شهادت من و شما فرمان داده است، بر شما باد كه صبر و شكیبایى را پیشه خود سازید.(25)
تعداد اصحاب امام علیهالسلام در روز عاشورا سى و دو نفر سواره و چهل نفر پیاده بوده است. و از محمد بن ابى طالب نقل شده كه پیادگان هشتاد و دو نفر بودند. و سیدابن طاووس از امام باقر علیهالسلام نقل كرده است كه تعداد یاران چهل و پنج نفر سواره و صد نفر پیاده بودند.(26) امام حسین علیهالسلام زهیر بن قین را در میمنه سپاه خود قرار داد، و حبیب بن مظاهر را بر میسره سپاه گمارد، و پرچم را به دست برادرش عباس علیهالسلام سپرد، و خیمهها را در پشت سر سپاه قرار داد و امر كرد خندقى را كه در پشت خیمهها حفر كرده بودند از نى و هیزم انباشته و آنها را آتش زدند كه دشمن نتواند از پشت حمله كند.(27)
عمر بن سعد نیز عبدالله بن زهیر ازدى را بر جمعى از سپاهیان كه اهل مدینه بودند(28)، امیر كرد، و قیس بن اشعث بن قیس را فرماندهى قبیله ربیعه و كنده داد، و عبدالله بن ابى سبره جعفى را بر سپاهیان مذحجى و اسدى، و حر بن یزید ریاحى را به فرماندهى قبیله تمیم و همدان گمارد (و تمامى این گروهها در صحنه جنگ با امام حسین علیهالسلام حضور داشتند به جز حر بن یزید كه توبه كرد و به اردوى امام رفت و به شهادت رسید.) بعد از این تقسیم مسئولیتها - كه ریشه قومى داشت - عمر بن سعد، عمرو بن حجاج زبیدى را بر میمنه لشكر، و شمر بن ذى الجوشن را بر میسره، و عروه بن قیس احمسى را بر سواره نظام، و شبث بن ربعى را بر پیاده نظام خود گمارد، و پرچم را به درید، غلامش سپرد.(29)
سپاه عمر بن سعد رو به سوى خیمهها نموده و اطراف خیام امام حسین علیهالسلام را محاصره كردند با خندقى كه به دستور امام علیهالسلام در اطراف خیمهها حفر شده بود و در آن آتش افروخته بودند، برخورد كردند، شمر بن ذى الجوشن (علیه اللعنه) نعره بر آورد كه: اى حسین! پیش از فرا رسیدن قیامت و آتش دوزخ، به استقبال آتش رفتهاى؟! امام حسین علیهالسلام فرمود: این كیست؟ گویا شمر بن ذى الجوشن است! گفتند: آرى. اما با بانگى رسا در پاسخ شمر فرمود: اى پسر زن چران! تو به عذاب آتش سزوارترى. مسلم بن عوسجه تصمیم گرفت كه شمر را هدف تیر قرار دهد، امام حسین علیهالسلام او را از این كار باز داشت! عرض كرد: بگذارید تا این فاسق را كه از سردمدران ستمكاران است به تیر بزنم كه فرصت خوبى است. امام علیهالسلام فرمود: او را به تیر مزن زیرا من دوست ندارم كه آغازگر جنگ با این گروه باشم.(30) صفحه قبل 1 صفحه بعد آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
||
|